۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

شروع کننده دلم باش

بعضی ها تو شروع کردن یه کار تنبلن
باس کار رو شروع کنی بدی دستشون بگی ادامه بده
پشتکارشون هم خوبه
تا ته کار رو در نیارن دست بر دار نیستن 

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

بدون عنوان

چند وقت پیش اِمی نِم  واسه آهنگ نات  ِافرید از اومبا جایزه گرفت
معمولا رسم نیست که رئیس جمهور آمریکا واسه یه آهنگ به کسی جایزه بده اما
حساب کرده بودن و آمار گرفته بودن از هر صد نفری که تو آمریکا  تصمیم جدی به خودکشی گرفته بود 2 نفر به خاطر این آهنگ از تصمیمشون منصرف شده بودند
اِمی نِم  با این آهنگ دو درصد آمار خودکشی رو کاهش داده بود
از ریخت اِمی نِم  خوشم نمیآد اما به نظرم الان اِمی نِم  میتونه با خیال راحت سرشو بزاره بمیره چون کار بزرگی کرده چون جون چند نفر رو نجات داده ، چون یه کاری کرده ، چون یه فعلی مرتکب شده که بهش میشه اطلاق کرد کار بزرگ
اما من امروز وارد سی سالگی شدم و هنوزم هیچ کاربزرگی نکردم
راستش اصن کاری نکردم ،صرفا درگیر روزمرگی هام بودم
حتی یه پدر خوب یا یه  شوهر خوب نبودم یا حتی یه فرزند درست و درمون واسه ننه و بابام  
سی سالگی واسه خیلی کارها دیره واسه خیلی کارهام زود،  مثل ساعت 3 بعد الظهر
امروز من پر دردم
درد تابلوهای ناتمام ، قصه های نصفه و نیمه ،حرفهای نگفته و رو دل مونده ،چشم اندازهای نرسیده ، تخیل های محقق نشده
آدمی باس تا سی سالگی تکلیفش با خودش معلوم باشه اما من هنوزم تکلیفم با خودم روشن نیست

 اما خوب از اونطرف قضیه هم یه کاری رو نکردم که شاید تنها پارامترمثبت این ورودیه سی سالگی باشه
 پا رو حق نذاشتم ، تا اونجا که وجدانم یاری کرد من و تو تشخیص حق و باطل
خیلی اوقات هم از دستم در رفت و پا رو حق گذاشتم اما شرمندگیش و به جون خریدم و معذرت خواستم
همین
کل این سالهای زندگی من شد مجموعه ای از کارهای نکرده

پ.ن
تا دو سه سال قبل سی سالگی هر کی میپرسه چند سالته؟ میگی حول و حوش سی سال، تا چند سال بعدِ سی سالگی هم میگی حول و حوش سی سال
آدمی گاهی چند سال تو سی سالگی متوقف میشه اما یهو 40 سالش میشه
اما بعد یه سنی روز تولد،  آدم خیلی حال خوبی نداره
یادش می افته یکسال به مرگ نزدیکتر شده
هر چند مرگم این روزها بد چیزی نیست
از تمام دوستانی که من و با تبریکاشون شرمنده کردند جدا سپاسگذارم

۱۳۹۰ بهمن ۲۳, یکشنبه

اگه میتونی

اگه میتونی ایمیل دلم رو ببند

توهم الکی دلتنگی

وقتی بعد مدتهای مدید از زندگی تو فرنگ برگشتم ایران فهمیدم اینکه فکر میکردم الان همه از دلتنگی من غالب تهی کردن توهمی بیش نبوده
بعد یه مدت که نیستی کلا از جریان فکری آدمهایی که میشناختی به شکل خاصی کمرنگ میشی
اصن نمیشه خورده گرفت به این داستان چون در مورد خود آدم هم تعمیم پیدا میکنه
حالا بماند که خیلیها اصن یادشون رفته که تو نیستی

چایی دم وقت

بعضی کارا تو زندگی مثل چایی دم وقت میمونن
یه کم زودتر بخوری دهنت رو میسوزونه یه کم دیرتر بخوری از دهن می افته
یه تایمی داره
یه تایمه طلایی
من به اون تایم میگم دم وقت

وبلاگستان فارسی جان داد از بس جان ندارد

خیلی از وبلاگ نویس ها خودشون رو نسبت به معقوله فید بک بی تفاوت نشون میدادن
اما بعد بسته شدن گودر و کمرنگ شدن فید بک های وبلاگستان حضور همین وبلاگ نویس ها هم کمرنگ و کمرنگ تر شد
ما نیاز داریم دیده شیم ، خونده شیم ،مورد توجه و نقد قرار بگیریم
آدمیزاده چه بپذیره چه نپیذیره کس خله لایکه
منم هستم