۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

یکی بود یکی نبود 30 آبان 1390

یکی بود یکی نبود
یه روز یه نیسان آبی خسته بود ، خیلی خسته ، خعلی
خسته از جبر زمونه، خسته از اینکه همیشه خودش بوده که بار دیگران و به دوش میکشیده و هیچ وقت باری نشده رو دوش دیگران !
بعد سالها بارکشی و ماجراجویی تو جاده های مختلف ، تو شهر های مختلف ، حتی تو کشورهای مختلف
یه روز تو یکی از همین جاده ها دل به یه تویوتا یاریس قرمز میبنده !!
نیسان آبی قصه ما میدونست نباس با تویوتا یاریس ها عاشقی کنه
هر چی بود تویوتا یاریس بود ،خوشکل بود ، ظریف بود ، به قول گفتنی باکلاس بود
از جنس نیسان آبی ها نبود
اصن تویوتا یاریسها هیچ وقت حتی به نیسان آبی ها نگاه نمیکنند چه برسه باهاشون عاشقی کنند
نیسان آبی ما اما عاشق شده بود !
همه وجودش شده بود ذکر و یاد تویوتا یاریس قرمزه قصه ما
تویوتا یاریس از رو حرفها و ریاکشن های نیسان آبی فهمید که نیسان آبی دلباخته اش شده ،اما حرفی نزد ، آخه تویوتا یاریس بود
یه شب تو سرمای زمستون وقتی همه شهر رو، برف ، سفید پوش کرده بود نیسان آبی دل به دریا زد و گفت که عاشقش شده
تویوتا یاریس قصه ما فرق داشت با همه تویوتا یاریس ها
فیس و افاده ای نبود
قبول کرد عاشقی کنه
تویوتا یاریس ما با اینکه ظاهرش مثل بقیه تویوتا یاریسها بود اما باطنش نیسان آبی بود
بی ریا ، خودمونی ، بی شیله پیله ، هر چی میگشتی تو کفشش ریگی پیدا نمیکردی
تویوتا یاریس قصه ما نیسان آبی بود با اینکه نیسان آبی نبود !
با اینکه هم خودشون هم همه، میدونستن نیسان آبی ها با تویوتا یاریس ها آینده ای ندارن اما این عاشق و معشوق ما بی نگاه به آینده فقط میخواستن عاشقی کنن
چی از این مهم تر بود واقعا ؟
گاهی فرایند عاشقی خود وصاله ،خودش هدفه
گاهی فرایند عاشقی خودش نتیجه ای که باس بگیری
به اینکه بعدا چی میخواد بشه نباس فکر کرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.