روزی شاگردان به محضر شیخ وارد شدند و او را گریان یافتند
اون روز شاگردان اصلا کس شر نگفتند و نشستند به همراه شیخ گریستند
شیخ که این صحنه بدید بر آشفته شد و گفت : کونی ها شما برای چه میگرییید؟
شاگردان گفتند شیخ، ما غم شما نتوان دید
شیخ گفت کس شر نگید و نعره زنان به بیابان اندر شید
و شاگردان نعره زنان و گریان از حال شیخ به بیابان اندر شدند
اون روز شاگردان اصلا کس شر نگفتند و نشستند به همراه شیخ گریستند
شیخ که این صحنه بدید بر آشفته شد و گفت : کونی ها شما برای چه میگرییید؟
شاگردان گفتند شیخ، ما غم شما نتوان دید
شیخ گفت کس شر نگید و نعره زنان به بیابان اندر شید
و شاگردان نعره زنان و گریان از حال شیخ به بیابان اندر شدند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.