۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

آلت پدر

دوم دبیرستان بودم مادرم و بچه ها رفته بودن رشت، مسافرت
من و بابام تنها بودیم، صبح بابام بیدارم کرد که پاشو لش ببر مدرسه، خودشم رفت دستشویی که کم کم آماده شه بره اداره
منم از این فرصت استفاده کردم بالش و ورداشتم رفتم زیر میز تحریر که پشت به در اتاق بود و دید نداشت گرفتم خوابیدم
بابام اومد تو اتاق دید نیستم پیش خودش گفت رفتم مدرسه
از زیر میز داشتم در حین چرت زدن تحولات رو هم نظاره میکردم که کی بابام میره بگیرم سر جام بخوابم
از شانس ما رفت حموم، بعد چند دقه همراه با آواز لخت از حموم اومد بیرون
چشمم که به آلتش روشن شد نتونستم جلو خندم و بگیرم صدامو شنید، نقشم لو رفت
با لگد من و فرستاد مدرسه
هدفم از این نوت این بود که بگم آلت پدر اصن چیز خنده داری  نیست اگه تو چنین شرایطی قرار گرفتین سعی کنین به آلت پدر نخندین، به گا میروین

۱ نظر:

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.