۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

ارگاسم ماهیگیر

یه ماه نبود که اومده بودم بارسلون، ساعت ۱۲ شب بود، مثل همیشه هم بی خوابی زده بود به سرم لباس پوشیدم بی هدف زدم از خونه بیرون، سوار مترو ۲۴ ساعته بارسلونا شدم چند تا ایستگاه بعد پیاده شدم. بارسلونا هر جای شهر باشی بری سمت پایین میخوری به ساحل بلا تشبیه مثل مشهد و حرم امام رضا میمونه که هر جا شهر باشی خود به خود لیز میخوری سمت حرم یه ربع بعد رسیدم ساحل ، مثل هر شب شلوغ نبود ولی بازم دختر پسر هایی رو میدیدی که خلوت کردن و مشغول گپ زدن و لب گرفتن و ایضا کار های غیر اخلاقی دیگن، مسیر اسکله رو گرفتم و رفتم سر اسکله یه پیر مرد بالای ۸۰ سال ۲ تا قلاب ماهیگیری انداخته بود تو آب و زل زده بود به سر زنگوله هایی که سر چوبش زده بود و ماهی های اسپانیایی هم هر چند دقه یه بار طعمه پیرمرد بدبخت رو میخوردن و با در آوردن صدای زنگوله اسکلش میکردن ولی پیر مرد با تکون خوردن و صدای زنگوله ها عشق میکرد، عشق کلمه کمیه، ارگاسم میشد، انگار همه دنیا واسش خلاصه شده تو صدای زنگ زنگوله قلابش، سلام کردم جواب داد، داشت حرف میزد بهش گفتم ببخشید من کاستییانو (اسپانیایی* بلد نیستم یه چیزی گفت که به نظرم مانیفست تمام اسپانیا یی هاست، گفت این مهم نیست که بلدی یا نه فقط گوش کن چی میگم  یکی ۲ ساعت با ایما و اشاره با هم حرف زدیم  بعد هم بدون اینکه ماهی گرفته باشه سوار دوچرخش شد، ارگاسم شده از چند بار صدای زنگوله رفت
اون شب فهمیدم میشه با صدای زنگوله یه قلاب ماهی گیری اونقدر حال کرد که چه میدونم با سوار شدن تو فراری و لامبورگینی اون قدر حال نکرد 
دیر میفهمیم ولی بالاخره میفهمیم لذت بردن از زندگی کیفیست نه کمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.