۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

بالاخره چند تا شدم ۲

بعد راحت شدن خیالم از بابت بابا اینا ،باچند تا از خودم های نمیدونم چی کاره به این نتیجه رسیدیم که قبل از هر کاری همه خودم ها رو از خواب بیدار کنیم و یه جمع بندی از تعدا...د و توانایی ها و صفت های خودم های مختلف انجام بدیم
در حین انجام عملیات طاقت فرسای بیدار کردن خودم ها به نتیجه های وحشتناکی دست پیدا کردم به عنوان مثال یکی از خودم ها ،خودمخواب بود و به هیچ عنوان نمیشد از خواب بیدارش کرد خودم عیاش و خودم کلاش هم که دنبال کار خودشون بودند از همون اول بر آورده شدن آرزوم و چند تا شدنم از یه سری از خودم ها، به شدت حالم به هم میخورد یکیش همین خودم خواب بی پدر مادر بود که فقط واسه غذا خوردن و ایضا قضای حاجت بیدار میشد ،۴۰ ،۵۰ تا خودم باید واسه ۱۰ دقیقه جلسه با ایشون ۲ ساعت الاف آقا میشدند کی انش میگیره بیدار شه بیاد جلسه شرکت کنه خلاصه بعد کلی بدبختی جلسه خودم ها بر گذار شد البته ما نمیدونستیم چند تا از خودم ها مثل خودم عیاش و خودم کلاش صبح قبل بیدار شدن ما از خونه زدن بیرون، خودم مومن هم که بیمارستان بود
قرار شد هر کدوم از خودم ها بگه تو وجودش بیشتر به چه کاری تمایل داره تا بفهمیم هر کی چی کارست
نتیجه همه پرسی وحشتناک بود به ازای هر خودم با صفت خوب یه خودم با صفت بد داشتیم. خودم راستگو ۲ تا داشتیم که خوب معلوم شد یکیشون خودم دروغگو ست ،بدبختی بزرگ تر اینکه بعضی از خودم ها نمیدونستن چی کارن ،بعضی از خودم ها هم نگفتن چی کارن
کم کم دارم از آرزویی که کردم پشیمون میشم
آدم باید مواظب باشه چه آرزویی میکنه چون ممکنه بر آورده بشه

خودم ننه شهرزاد قصه گو

بالاخره چند تا شدم

امروز که از خواب بیدار شدم دیدم به آرزوم رسیدم و چند تا شدم با توانایی ها و صفت های مختلف خیلی بیشتر از چند تا هر جای اتاق رو نگاه میکردم من بودم که خوابیده بودم .رو تخت بغلی، پایین تخت ،بالای کمد ،توی کمد .
همون وقتی که از خواب بیدار شدم حس کردم به شکل دیوانه کننده ای تمایل به نوشتن دارم مثل سیگاری که چند روزه سیگار نکشیده نسخ یه نخ سیگاره میخواستم یه ورق و خودکار یا لب تابی گیر بییارم و هی بنویسم ، از همین حالم حدس زدم این خودم ها هر کدومشون باید تو یه تخصص یا صفت خاص همین حال من رو داشته باشن
یه زره واسه بابا اینا نگران شدم که نکنه خودم هایی که نمیدونم چی کاره بودن بلا ملایی سرشون نیاورده باشن همین بود که آهسته و سلانه سلانه بدون این که خودم های خواب رو بیدار کنم از لا به لای خودم های خواب رد شدم و آهسته در اتاق رو باز کردم و وارد حال شدم و دیدم که آی دل غافل یه ۱۰ ،۱۵ تا خودم هم اینجا خوابن والبته یه خودمه نمیدونم چی کاره بیدار بود و با رنگ پریده زول زده بود تو چشم های من، با انگشت بهش اشاره کردم ساکت باشه و حرفی نزنه تا خودم های دیگه بیدار نشن و رفتم سمت اتاق بابا اینا ودیدم اونجا هم وضع به همین منواله.
از پله های حال بالا اومدم سمت سالن پایین دیدم خودم های نمیدونم چی کاره تو آشپز خونه دارن با هام صحبت میکنن وسط حرفاشون پریدم و گفتم از بابا اینا خبر ندارین ؟
یه خودم که ظاهر معقولی داشت گفت چرا بی خبر نیستیم بابا اینا تا روشن شدن تکلیف ما رفتن خونه همکار بابا تو ۴ تا بلوک اونور تر ،
ظاهرا ساعت ۵ صبح خودم مؤمن که داشته میرفته مسجد واسه نماز با خودم عیاش و خودم کلاش که داشتن جیبه بابا و مامان و بقیه رو میزدن در گیر میشه وکار به کتک کاری میکشه چون اونا ۲ تا بودن خودم مؤمن یکی مفصل ازشون کتک میخوره هو راهی بیمارستان میشه بابا اینا هم که دیگه پولی نداشتن موقت میرن خونه همکار بابا تا ما یه خاکی تو سرمون بریزیم...



خودمه ننه شهر زاد قصه گو